حكومت در نهج البلاغه
مقام معظم رهبرى آیت الله العظمی خامنه ای
ديگر آنكه مسئله حكومت در نهج البلاغه، به صورت يك بحث تجريدى نيست. على (ع) با امر حكومت درگير بوده و به عنوان يك حاكم، سخن گفته، به عنوان كسى كه با مشكلات اداره كشور اسلامى، با همه مشكلاتش و با همه مصيبتها و دردسرهايش روبرو بوده، و به جوانب گوناگون اين مسئله رسيدگى كرده است. توجه به اين امر براى ما كه در شرايطى مشابه شرايط على (ع) قرار داريم، بسى آموزنده است. بنده با يك سير كوتاه در نهج البلاغه، مسائلى را به عنوان رءوس مطالب، يادداشت كردهام كه در اينجا بيان مىكنم.
مسائل عمدهاى كه بايد در اين زمينه مورد توجه قرار گيرد به قرار زير است: اول ببينيم كه آيا «حكومت» از ديدگاه امام (ع) به همان معنائى است كه در فرهنگ متداول جهان كهن و جهان امروز از آن فهميده مىشود، يعنى حكومت مترادفاست با فرمانروايى، سلطه، تحكّم و احيانا برخوردارى حاكم يا حاكمان از امتيازاتى در زندگى يا نه، «حكومت» در فرهنگ نهج البلاغه، مفهوم ديگرى دارد در اين باب از چند كلمه و اصطلاح مشخص در نهج البلاغه استفاده مىكنيم، كه عنوان «امام»، «والى» و «ولّى امر» براى حاكم و عنوان «رعيّت» براى مردم از آن قبيل است.
مطلب بعدى، مسئله ضرورت حكومت است. اين يك بحث است كه آيا براى جامعه انسانى، وجود فرماندهى و حكومت، امرى ضرورى است يا نه استنتاج از اين بحث به معناى التزام به لوازمى در زندگى جمعى است و صرفا منحصر به اين نيست كه ما قبول كنيم حكومت براى جامعه لازم است، بلكه نتيجه بحث ما در شيوه فرماندهى و در شيوه فرمانبرى و در اداره جامعه نيز مشخصات و خطوط ويژهاى ترسيم خواهد كرد.
مسئله سوم، منشأ حكومت است. آيا منشأ حكومت از نظر نهج البلاغه چيست آيا يك امر طبيعى، نژاد، دودمان، نسب، زور و اقتدار (اقتدار طبيعى و اقتدار مكتسب) است يا نه، منشأ حكومت و آنچه به حكومت يك انسان يا يك جمع، مشروعيت مىبخشد، يك امر الهى يا يك امر مردمى است مسئله چهارم اين است كه آيا حكومت كردن، يك حق است يا يك تكليف حاكم حق حكومت دارد يا موظف است كه حكومت كند و كدام انسانى است كه مىتواند يا مىبايد حكومت كند از نظر نهج البلاغه، حكومت هم حق است و هم وظيفه. براى آن كسى كه از شرايط و معيارها و ملاكهاى حكومت برخوردار است، در شرايطى وظيفه است كه حكومت را قبول كند، و نمىتواند اين بار را از دوش خود بر زمين بگذارد.
مسئله پنجم اين است كه آيا حكومت كردن براى فرد يا جمع حاكم، يك هدف است يا يك وسيله و اگر وسيله است، براى چه هدفى است حاكم به وسيله حكومت، به چه مقصدى مىخواهد برسد و جامعه را برساند مسئله ششم، مسئله شورانگيز روابط حاكم و رعيّت است. اين روابط، مبتنى بر چه مبنايى و چه اساسى است آيا حقى يكجانبه است كه حاكم را بر گرده مردم سوار مىكند يا يك حق متقابل است از جمله اساسىترين و پرمعناترين و پرنتيجهترين مباحث حكومت در نهج البلاغه، اين مسئله است.
مسئله هفتم، مسئله مردم در حكومت است. بايد ببينيم كه در فرهنگ نهج البلاغه، مردم در برابر حكومت چه كارهاند تعيين كنندهاند شروع كنندهاند اختياردار تامّاند هيچ كارهاند چه هستند اين از ظريفترين مسائلى است كه در نهج البلاغه عنوان شده است و امروز فرهنگهايى كه بر ذهنيّت مردم در بخشها و تقسيمبندىهاى مختلف سياسى حاكم است، هيچكدام منطبق با فرهنگ نهج البلاغه نيست.
مسئله هشتم كه از لحاظ اصولى يك مسئله درجه دو، اما از لحاظ عملى مسئله بسيار پر شور و پر اهميّتى است، نحوه برخورد دستگاه ادارى است با مردم. اجزا و اعضاى حكومتى چگونه بايد با مردم برخورد كنند آيا طلبكار از مردمند آيا بدهكار به مردمند اخلاق دستگاه حكومت با مردم چگونه است مسئله نهم كه باز از آن مسائل بسيار جالب است، رفتار حاكم نسبت به خويشتن است. آيا براى رفتار حاكم در جامعه، محدوديتى وجود دارد آيا مىتوان به حسن رفتار او با مردم بسنده كرد يا نه، ماوراى نحوه ارتباط حاكم با مردم، چيز ديگرى وجود دارد كه آن، نحوه ارتباط حاكم با خود است زندگى شخصى حاكم چگونه بايد بگذرد و نهج البلاغه در اين مورد چه نظرى دارد مسئله دهم، شرايط حاكم است. چگونه انسانى بر طبق فتواى نهج البلاغه مىتواند بر جامعه بشرى حكومت كند اينها عناوين مسائلى است كه در نهج البلاغه آمده است و ما مىتوانيم آنها را مطرح كنيم و مورد بحث قرار دهيم. از اول شروع مىكنيم و به تناسب امكان و فرصت، بحث مىكنيم و هر مقدار كه پيش نرفتيم به عهده برادران و خواهران جوان مىگذاريم كه در نهج البلاغه بگردند و از اين دنياى معنا و معرفت بهره بگيرند و سر رشته تحقيق و تفكر را دنبال كنند و به ما و ديگران بياموزند.
مسئله اول، مسئله مفهوم حكومت است. در تعبيرات رايج در زبان عربى، براى حاكم، اين تعبيرات و عناوين وجود دارد: سلطان و ملك.
كلمه سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاكم است. يعنى آن كسى كه حاكم است، از بعد سلطهگرى مورد توجه است. ديگران نمىتوانند در شئون مردم و امور مردم دخالت كنند، اما او مىتواند.ملك، ملوكيّت، مالكيّت، متضمن مفهوم تملّك مردم يا تملك سرنوشت مردم است.
در نهج البلاغه از حاكم جامعه اسلامى هرگز به عنوان ملك يا سلطان سخنى گفته نشده است. تعبيراتى كه در نهج البلاغه است، يكى امام به معناى پيشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد رهبر آن كسى است كه اگر جمعيتى را و امتى را به دنبال خود مىكشاند، خود، پيش قراول و طلايهدار اين حركت است.
مفهوم حركت و پيشروى و پيشگامى در اين خطى كه مردم حركت مىكنند، در كلمه امام وجود دارد.
تعبير ديگر، «والى» است. «والى» از كلمه ولايت يا ولايت گرفته مىشود، و با توجه به مشتقات اين كلمه مىتوان به بعد مورد نظر در آن رسيد. ولايت در اصل معناى لغت به معناى پيوند و به هم جوشيدگى دو چيز است. لغت مىگويد: ولايت يعنى اتصال دو شيئى به همديگر، بطورى كه هيچ چيزى ميان آن دو فاصله نشود. به تعبير فارسى: به هم جوشيدگى، به هم پيوستگى، ارتباط تامّ و تمام اين معناى ولايت است. البته براى ولايت معانى مختلف ديگرى هم ذكر شده: ولايت به معناى محبت، ولايت به معناى سرپرستى، ولايت به معناى آزاد كردن برده، ولايت به معناى بردگى يا ارباب برده بودن.
به نظر مىرسد كه نوع ارتباطهايى كه در معناى ولايت ذكر مىشود. كلّا مصاديق همان پيوند و پيوستگى هستند. «والى» امت و «والى» رعيت آن كسى است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پيوسته است و همين معنى، بعد خاصى از مفهوم حكومت را از نظر نهج البلاغه و امير المؤمنين روشن مىكند: «ولىّ امر» يعنى متصدى اين كار. هيچ امتيازى در كلمه متصدى اين كار نهفته نيست. جامعه اسلامى مانند يك كارخانه عظيم متشكل از بخشها، ماشينها، پيچها، مهرهها و قسمتهاى كوچك و بزرگ، پر تأثير و كم تأثير است. يكى از اين قسمتها، آن قسمتى است كه مدير جامعه آن را تشكيل مىدهد. او هم مانند بقيه قسمتهاست. او هم مانند بقيه اجزاء و عناصر تشكيل دهنده اين مجموعه است. «ولىّ امر» متصدى اين كار است.
متصدى اين كار هيچگونه امتيازى را طلب و توقع نمىكند و عملا هيچگونه امتيازى از لحاظ وضع زندگى و برخوردارىهاى مادى به او تعلق نمىگيرد. اگر بتواند وظيفهخودش را خوب انجام دهد، به اندازهاى كه اين وظيفه و انجام دادن آن براى او جلب حيثيت معنوى كند، به همان اندازه حيثيت كسب مىكند، و نه بيش از آن. اين مفهوم حكومت در نهج البلاغه است.
بنا بر اين تعبير، حكومت در نهج البلاغه، هيچ نشانهاى و اشارهاى از سلطهگرى ندارد. هيچ بهانهى براى امتياز طلبى ندارد. از آن طرف، مردم به تعبير نهج البلاغه رعيتاند. رعيت يعنى جمعى كه رعايت و مراقبت آنان، و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولىّ امر است. البته مراقبت و حفاظت، يك وقت نسبت به يك موجود بيجان است، كه اين يك مفهوم دارد، و يك وقت مربوط به حيوانات است و اين هم يك معنا دارد. اما حراست و حفاظت، گاهى مربوط به انسانها است، يعنى انسان با همه ابعاد شخصيتش، با آزاديخواهيش، با افزايش طلبى معنويش، با امكان تعالى و اوج روحيش. با آرمانها و اهداف والا و شريفش. اينها را به عنوان يك مجموعه در نظر بگيريد انسان با همه اين مجموعه بايد مورد رعايت قرار بگيرند.
اين همان چيزى است كه در فرهنگ اسلامى در طول زمانها مورد ملاحظه بوده است. «كميت اسدى» مىگويد: «ساست لا كمن يرعى النّاس سواء و رعية الانعام»
سياستمدارانى كه مراعات انسانها را مانند مراعات حيوانها در نظر نمىگيرند.
يعنى انسان با انسانيتش بايد مراعات بشود. اين مفهوم رعيت و تعبير از مردم در نهج البلاغه است.
بطور خلاصه، وقتى در نهج البلاغه در جستجوى مفهوم حكومت هستيم، از طرفى مىبينيم آنكه در رأس حكومت است، والى است، ولىّ امر است، متصدى كارهاى مردم است، وظيفهدار و مكلف به تكليف مهمى است، انسانى است كه بيشترين بار و سنگينترين مسئوليت بر دوش اوست. اما در سوى ديگر، مردم قرار دارند كه بايد با همه ارزشهايشان با همه آرمانهايشان، با همه عناصر مشكّله شخصيتشان، مورد رعايت قرار بگيرند. اين مفهوم حكومت است و اين مفهوم، نه سلطهگرى است، نه زورمدارى است و نه افزون طلبى است.
امير المؤمنين (ع) در بخشهاى مهمى از نهج البلاغه به حيطه حكومت اشاره مىكند. شايد دهها جمله در نهج البلاغه مىتوان نشان داد كه مفهوم حكومت را از نظرعلى (ع) مشخص مىكند. از جمله در ابتداى «فرمان مالك اشتر» مىخوانيم: جباية خراجها و جهاد عدّوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها.
اين معناى حكومت است. اگر مالك اشتر بعنوان استاندار و والى و حاكم مصر معين مىشود، براى آن نيست كه براى خود عنوانى و قدرتى كسب كند، يا سود و بهرهاى مادى را به خود متوجه سازد. براى آن است كه اين كارها را انجام دهد: براى اداره امور مالى كشور از آنها ماليات بگيرد با دشمنان مردم مبارزه كند آنها را در مقابل دشمنانشان مصونيت ببخشد آنها را به صلاح نزديك كند (صلاح با بعد وسيع مادى و معنويش كه از نظر على (ع) و در منطق نهج البلاغه مطرح است) شهرها و حيطه حكومت خود را آباد كند. يعنى بطور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمين را آباد كند، اخلاق و ارزشهاى معنوى را بالا ببرد، وظايف مردم و آنچه را كه در جنب حكومت بر عهده آنهاست، استنقاذ كند.
مسئله بعدى، مسئله ضرورت حكومت است. اين بحث در نهج البلاغه در مقابل جريان خاصى مطرح مىشود و هميشه همينطور بوده است. يك جريان، جريان گرايشهاى قدرتمندانه است. در يك جامعه، هميشه كسانى يافت مىشوند كه مايلند براى خود حيثيت و قدرت فردى كسب كنند. روال عمومى جامعه را براى خودشان قبول ندارند. مىخواهند كه از ضرورتهايى كه يك زندگى جمعى بر دوش انسانها مىگذارد، خودشان را رها كنند و تن به زير بار قراردادهاى اجتماعى و جمعى ندهند.
از اين گرايشها هميشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آينده هم تا وقتى كه اخلاق انسانى كامل و درست نشود، يك چنين گرايشهايى وجود خواهد داشت.
اينها مانند آن جمعى هستند كه در يك كشتى سوارند و مايلند در آن جايى كه خودشان نشستهاند، كشتى را سوراخ كنند. در يك قطار دارند حركت مىكنند و مايلند آن واگون يا آن اتاقى كه آنها را حمل مىكند، در يك جايى كه به نظر آنها خوش آب و هواست بايستد و اگر لازم باشد كه همه قطار هم با آنها بايستد حرفى ندارند. آنها به ضرورتهايى كه يك زندگى جمعى بر انسان تحميل مىكند، به مقتضاى طبيعت اجتماعى انسان، تسليم نمىشوند.
اگر اين گرايشهاى قدرتمندانه و قدرت گرايانه در جامعه، محل بروزى پيدا كنند، سرانجام آن به هرج و مرج منتهى مىشود. على (ع) در مقابل اين گرايشها مىگويد: «لابدّ للنّاس من امير». على (ع) اين جمله را در مقابل جريان بخصوصى مىگويد. جريانى كه ضرورت حكومت را نفى مىكند، آن جريانى است كه اگر على الباطن از گرايش قدرتمدارى، قدرت گرايى و زورگرايى ناشى مىشود، اما على الظاهر لعابى از فلسفه بر روى اين انگيزه كشيده شده، و اين همان است كه در زمان امير المؤمنين (ع) بود. خوارج، عدهاى صادقانه و از روى اشتباه، اما يقينا عدهاى از روى غرض، مىگفتند: « لا حكم الّا للّه» و در حقيقت يعنى ما در جامعه حكومتى لازم نداريم.
امير المؤمنين (ع) اين كلمه «لا حكم الّا للَّه» را برايشان معنى مىكند و اشتباه آنها را توضيح مىدهد. باور نمىكنيم كه «اشعث بن قيس» كه رئيس خوارج است دچار اشتباه بوده است. و باور نمىكنيم كه دستهاى سياستمدار رقيبان موذى على (ع) در ايجاد اين گرايش على الظاهر الهى و توحيدى نقش نداشتهاند. اينها مىگفتند حكومت خاص خداست، ما حكومت نمىخواهيم ولى مقصود واقعى آنها اين بود كه حكومت على (ع) را نمىخواهيم. آن روز اگر على (ع) تسليم اين مغلطه واضح مىگشت، يا تسليم هيجان اجتماعى مردمى كه ساده دلانه اين سخن باطل را قبول كرده بودند مىشد و از صحنه كنار مىرفت، آن وقت همانهائى كه گفته بودند ما حكومت لازم نداريم، مدعيان حكومت مىشدند و قدم در صحنه مىگذاشتند.
امير المؤمنين (ع) مىگويد: نه، در جامعه حكومت لازم است: «كلمة حقّ يراد بها الباطل». اين سخن حقى است، اين بيان، بيانى قرآنى است: كه قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ: حكم و حكومت متعلق به خداست اما به اين معنى نيست كه جامعه مدير نمىخواهد: «نعم انّه لا حكم الّا للّه و لكنّ هؤلاء يقولون إمرة الّا للَّه». اينها مىخواهند بگويند اداره جامعه را هم خدا خودش بايد به عهده بگيرد و هيچ كس غير از خدا حق ندارد مدير جامعه باشد، يعنى بايد جامعه بدون مدير بماند: «و انّه لابدّ للنّاس من امير برّ او فاجر».
اين يك ضرورت اجتماعى است، يك ضرورت طبيعى و انسانى است كه جامعه به يك اداره كننده احتياج دارد، به يك مدير نيازمند است، مدير خوب باشد يا مدير بد.
ضرورت زندگى انسانها ايجاب مىكند كه مديرى وجود داشته باشد. «لا حكم الّا للَّه» كه اينها مىگفتند در حقيقت مىخواستند حكومت على (ع) را- كه از آن ناراضى بودند- نفى كنند. در حالى كه «لا حكم الّا للّه»، «انداد للّه» را نفى مىكرد،حاكميتى در عرض حاكميت خدا و رقيب حاكميت اللَّه را نفى مىكرد. حاكميت على (ع)، حاكميتى در عرض حاكميت خدا نبود، محو در حاكميت خدا بود، در طول حاكميت خدا بود، سرچشمه گرفته از حكومت اللَّه بود و امير المؤمنين (ع) اين مسئله را روشن مىكند. در يك جامعه، اگر حكومتى با اين وضع- يعنى منشاء گرفته از حاكميت اللَّه- وجود داشته باشد، آن وقت است كه هر حركتى نشان دهنده مفهوم انحرافى «لا حكم...» باشد، يك حركت ضد الهى و ضد علوى است و امير المؤمنين (ع) آن روز با اين حركت با قاطعيت تمام برخورد كرد، و خوارج را كه به راه حق باز نمىآمدند، بشدت كوبيد.
مسئله سوم، منشاء حكومت است. در فرهنگ رايج انسان، در گذشته و حال، منشاء حكومت، زور و اقتدار بوده است. تمام فتوحات و لشكركشىها به همين معناست. همه سلسلههايى كه جايگزين سلسلههاى پيش از خود مىشدند، در حقيقت از همين راه مىآمدند. اسكندر كه ايران را فتح كرد، مغول كه به بهانهاى به سراسر اين منطقه يورش آورد، حسابشان جز اين نبود. منطقها همه اين بود كه چون مىتوانيم، پس پيشروى مىكنيم چون قدرت داريم، پس مىگيريم و مىكشيم. در طول تاريخ حركاتى كه سازنده تاريخ حكومتهاست، همه نشاندهنده همين فرهنگ است. از نظر حاكمان و نيز از نظر محكومان، ملاك حكومت و منشاء حكومت، زور و اقتدار بوده است. البته آن روزى كه پادشاهى مىخواست بر سر كار بيايد، يا آن گاه كه بر سر كار مىآمد، صريحا زور را منشاء و مايه حكومت خود نمىشمرد. حتى چنگيز خان مغول هم به بهانهاى به ايران حمله كرد كه ظاهرا براى ياران و طرفدارانش معقول بود.
امروز، بازى ابرقدرتها، به معناى تسليم در برابر فرهنگ زورمدارى است.
آنهايى كه كشورها را به جبر و عنف مىگشايند، آنهايى كه هزاران كيلومتر دور از خاك خود وارد خانههاى مردم مىشوند، آنهايى كه سرنوشت ملتها را بدون اراده و خواست آنها در دست مىگيرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل، اثبات و اذعان مىكنند كه منشاء حاكميت، زور و اقتدار است. البته اگر چه اين فرهنگ غالب است، در كنار اين رأى، نظرهاى ديگرى هم وجود دارد. افلاطون ملاك حكومت را فضل و فضيلت مىداند، «حكومت افاضل» اما اين نظر، فقط نقشى بر روى كاغذ و يا بحثى در كنج مدرسههاست.
در دنياى جديد، دمكراسى، يعنى خواست و قبول اكثريت مردم، ملاك و منشاء حكومت شمرده مىشود. اما كيست كه نداند كه دهها وسيله غير شرافتمندانه به كار گرفته مىشود تا خواست مردم به سوئى كه زورمداران و قدرت طلبان مىخواهند هدايت شود. بنا بر اين مىتوان در يك جمله گفت كه در فرهنگ رايج انسانى، از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانى كه فرهنگ علوى و فرهنگ نهج البلاغه بتواند بر زندگى انسانها حكومت كند، منشاء حاكميت اقتدار و زور بوده و خواهد بود و لا غير.
امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه، منشاء حكومت را اين معانى نمىداند، و مهمتر از آنكه خود او هم در عمل آن را ثابت مىكند. از نظر على (ع)، منشاء اصلى حكومت، يك سلسله ارزشهاى معنوى است. آن كسى مىتواند بر مردم حكومت كند و ولايت امر مردم را به عهده بگيرد كه از خصوصياتى برخوردار باشد. نگاه كنيد به نامههاى على (ع) به معاويه و طلحه و زبير و به عاملان خود و به مردم كوفه و به مردم مصر. نامههاى فراوانى كه اگر يكى از آنها را بخوانيم وقت زيادى خواهد گرفت. او حكومت را و ولايت بر مردم را ناشى از يك ارزش معنوى مىداند. اما اين ارزش معنوى هم به تنهايى كافى نيست تا اين كه انسان فعلا و عملا حاكم و والى باشد، بلكه مردم هم در اينجا سهمى دارند كه مظهر آن «بيعت» است.
امير المؤمنين (ع) در هر دو زمينه، تصريحاتى دارد. در نامههايى كه امام (ع) به رقباى حكومتى خود نوشته است و قبلا به آنها اشاره كرديم، و نيز در بياناتى كه در باره اهل بيت وارد شده است، آن ارزشهاى معنوى كه ملاك حكومت هستند بيان شدهاند. اما اين ارزشها به تنهايى، چنانكه گفتيم، مايه تحقق حكومت نيست، بلكه بيعت مردم هم شرط است: انّه بايعنى القوم الّذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوهم عليه فلم يكن للشّاهد ان يختار و لا للغائب ان يردّ، و انّما الشّورى للمها جرين و الانصار فان اجتمعوا على رجل و سمّوه اماما كان ذلك للّه رضى. اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و كسى را پيشواى خود بدانند و به امامت او گردن بنهند، خدا بر اين راضى است. بيعت، منجّز كننده حق خلافت است. آن ارزشها وقتى مىتواند فعلا و عملا كسى را به مقام ولايت امر برساند كه مردم هم او را بپذيرند و قبول كنند.
مسئله ديگرى كه در نهج البلاغه بسيار حائز اهميت است، اين است كه آيا حكومت، يك حق است يا يك تكليف و امير المؤمنين (ع) در بيانى خلاصه و مجمل، حكومت را هم يك حق مىداند و هم يك تكليف. به اين ترتيب نيست كه هر كسى كه برايش شرايط توليّت امور مردم فراهم شد و توانست بنحوى با كسب وجاهت، با تبليغ، با كارها و شيوههايى كه معمولا طالبان قدرت خوب مىدانند آن شيوهها را انجام بدهند، نظر مردم را جلب كند و بتواند حكومت كند. وقتى حكومت، حكومت حق است، اين حق متعلق به كسان معينى است، و اين به معناى آن نيست كه يك طبقه، طبقه ممتازند. زيرا كه در جامعه اسلامى، همه فرصت آن را دارند كه خود را به آن زيورها بيارايند.
همه مىتوانند كه آن شرايط را براى خود كسب كنند.
البته در دوران بعد از پيامبر اكرم (ص) يك فصل استثنائى وجود دارد. اما نهج البلاغه بيان خودش را به صورت عامّ ارائه مىدهد و به اين حق بارها و بارها اشاره مىكند.
امام (ع) در اوايل خلافت، در خطبه معروف شقشقيه مىفرمايد: «و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى، ينحدر عنّى السّيل و لا يرقى الىّ الطّير.
مىفرمايد جايگاه من در خلافت، جايگاه ميله گرداننده سنگ آسيا است.
در باره روزى كه در شوراى شش نفرى با عثمان بيعت كردند، مىفرمايد: لقد علمتم انّى احقّ النّاس بها من غيرى .
اى مردم (يا اى مخاطبان من)، شما مىدانيد كه من از همه كس به حكومت و خلافت اولى ترم.
امام، حكومت را حق مىداند. اين چيزى است كه در نهج البلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله مىفرمايد: و و اللَّه لاسلمنّ ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الّا علىّ خاصّة.
مادامى كه فقط به من ظلم مىرود، من صبر مىكنم، تسليم هستم. ما دام كه كارها بر محور خود انجام بگيرد، من در خدمت هستم.
عين همان بيانى كه در آغاز خلافت ابو بكر هم، يعنى نسبت به آن دوران هم، ايشان بيان فرمودند: فامسكت يدي حتّى رايت راجعة النّاس قد رجعت. اول دست از بيعت شستم، تسليم نشدم، بيعت نكردم اما ديدم حوادثى بوقوع مىپيوندد كه مصيبت آن حوادث براى اسلام و براى مسلمين و براى شخص على، صعبتر و غير قابل تحملتر است از مصيبت از دست رفتن حق ولايت. بنا بر اين امير المؤمنين (ع)، ولايت را يك حق مىداند و اين جاى انكار نيست.
خوب است همه مسلمانها به اين مسئله، با چشم واقع بينى نگاه كنند. اين امر، كارى به بحث احيانا جدالانگيز شيعه و سنى ندارد. ما امروز معتقديم كه در آفاق عالم اسلامى بايد برادران شيعه و سنى با هم و براى هم زندگى كنند و اخوّت اسلامى را از همه چيزها بالاتر بدانند و اين يك حقيقت است. اين تفاهم و وحدت طلبى امروز يك وظيفه است، و هميشه وظيفه همين بوده است. اما يك بحث علمى و اعتقادى در نهج البلاغه اين حقيقت را به ما نشان مىدهد، و ما نمىتوانيم چشممان را روى هم بگذاريم و آنچه را كه نهج البلاغه با صراحت مىگويد نديده بگيريم. اين را امير المؤمنين (ع) يك حق مىداند، و همچنان كه يك وظيفه نيز مىداند. يعنى آن روزى كه اطراف على (ع) را مىگيرند بنحوى كه: «فما راعنى الّا و النّاس كعرف الضّبع الىّ، يتنالون علىّ من كلّ جانب حتّى لقد وطى الحسنان و شقّ عطفاى» مردم آن چنان انبوه بر من گرد آمدند كه فرزندان مرا در زير پاهاى خود لگدمال كردند و رداى من پاره شد.
مردم مشتاقانه و نيازمندانه از على (ع) مىخواهند كه به نياز آنها پاسخ بدهد.
امير المؤمنين (ع) براى حكومت يك شأن واقعى قائل نيست. حكومت براى على (ع) يك هدف نيست، همچنان كه در بحث بعدى بايد روشن بشود. اما با اين حال، حكومت را به عنوان يك وظيفه مىپذيرد، و مىايستد و از آن دفاع مىكند: لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر... لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اوّلها. باز هم حكومت براى من ارزشى ندارد باز هم حاضر نيستم براى به دست آوردن مقام، از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستين، اين جمع را سيراب كنم و همچنان كه روز اول كنار نشستم، باز هم كنار بنشينم.
مؤكّدا مىگويد:دعونى و التمسوا غيرى. مرا بگذاريد و به سراغ ديگران برويد.
اما وقتى احساس مىكند كه وظيفه است، احساس مىكند كه زمينه آماده است و او مىتواند اين نقش عظيم و اساسى را بر عهده بگيرد. آن وقت قبول مىكند. آيا حكومت براى على (ع) يك هدف است يا يك وسيله خط اساسى فاصل ميان حكومت على (ع) و حكومت ديگران همين است كه حكومت براى على (ع) هدف نيست. يك وسيله براى رسيدن به آرمانهاى معنوى است.
محققان، نهج البلاغه را براى اين زمان بسيار قدر بدانند. حقيقت اين است كه اگر ما امروز «هزاره نهج البلاغه» را مىگيريم، بايد بدانيم كه اين كتاب عزيز از اين هزار سال اقلا نهصد و پنجاه سال را در انزوا و سكوت بوده است. جز دانشوران و خواص، كسى از نهج البلاغه جز نامى نمىدانست. اولين ترجمهاى كه از آن شده از مترجم روحانى محترمى است كه اول بار نهج البلاغه را بازارى كرد و به دست مردم داد: آقاى «سيد على نقى فيض الاسلام». من از ايشان قدردانى مىكنم و كار ايشان كار مهمى بود.
بتدريج، نهج البلاغه توى بازار آمد و به دست مردم افتاد. مردم نمىدانستند نهج البلاغهاى هم هست. تنها جملاتى از نهج البلاغه شنيده بودند، كه آنهم بيشتر در مذّمت دنيا و بخشهاى كمى از اخلاق بود و ديگر هيچ. بعد از آن، قدرى نهج البلاغه دست به دست گشته است. كسانى بر آن شرح نوشتهاند و كسانى برداشتهاى خود را بنام شرح نوشتهاند. همه اين زحمات ارجمند است، همه قابل تقدير است، اما در برابر عظمت نهج البلاغه و كارهايى كه بايد انجام گردد در حكم صفر است.
نهج البلاغه، يك ترجمه كامل ندارد، يك شرح و تفسير كامل ندارد. فصل بندى و باببندى ندارد. بجز كتاب بسيار ارجمندى كه استاد عاليقدر «آقاى مصطفوى» به عنوان «كاشف الفاظ نهج البلاغه» تنظيم كردهاند، كارى در اين حد و در اين مايه براى نهج البلاغه انجام نگرفته است. نهج البلاغه با اين عظمت، اين همه مورد اغماض قرار گرفته است.
امروز ما بايد به نهج البلاغه برگرديم. فضلا و انديشمندان كار خود را بكنند، اما جوانها نبايد منتظر اساتيد، فضلا و پيشروان انديشه و علم و ادب بمانند.
نهج البلاغه را بايد از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار دهيم و براى اين كار، جمعها و جلسهها تشكيل دهيم البته بنياد نهج البلاغه، كه رحمت و توفيق خدا يار آن باد، مىتواند محورى باشد، از خدا مىخواهيم كه ما را در اين كوشش موفق بدارد.
و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته
منبع:پايگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مركز جهانى اطلاع رسانى آل البيت (عليهم السلام)